ترنم مرادی کیاترنم مرادی کیا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
ترمه مرادی کیاترمه مرادی کیا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

ترنم بهاری. ترمه زندگانی

جدایی مامان از ترنم

دختر خوشگلم مامانی که دلش نمی خواست بعد از شش ماهگی مرخصیش، شما رو نه مهد کودک بزاره و نه دست پرستار بسپره تونست تا 10 ماهگی و 18 روزگی مرخصی بگیره و پیش شما بمونه ولی از اونجایی که روزای خوب زود تموم می شه و مرخصی مامان هم تموم شد و موقع رفتن به اداره علی رغم میل مامان رسید و چاره ای جز سپردن شما به یه آدم مطمئن نبود کسی هم بهتر از خاله ملیحه پیدا نکردیم به همین خاطر شما رو برای یکی دو سال پیش خاله گذاشتیم تا کمی بزرگتر بشی و بری مهد کودک از بیست مهر که شما رو پیش خاله ملیحه گذاشتم و رفتم سر کار  دلتنگیم به شما هزار برابر شد صبحا موقع رفتن بالای تختت می ایستادم و صورت قشنگتو که غرق خواب زیباست نگاه می کردم و به این...
28 آبان 1392

خاطرات یازده تا یک سالگی

عزیز مامان دختر نازم تمام تلاشتو داری می کنی که راه بری پیشرفت روزانه ات مشهوده لبه مبلو می گیری و بلند میشی بعد تمرکز می کنی و چند قدم تند و بلند بر می داری و می شینی دوباره می ری سر جای اول و حرکتو تکرار می کنی بعد وقتی موفق می شی می خندی و ذوق می کنی دستای کوچولوتو می دی به ما و تاتی می کنی کلا دیگه دوست نداری چهار دست و پا بری . دندونای قشنگت یکی یکی داره در می یاد روی هم رفته 10 تا دندونت در اومده مونده چهار تا دندون نیشت و دو تا آسیات خیلی اذیت می شی مدام انگشتای کوچولوت تو دهنته و گاز می زنی مامانی بمیره واسه دخترش. دیگه خانم شدی کمی از غذای ما می خوری بیسکوییتتو می گیری دستت با دندونای فسقلی گاز می زنی و تا ته می خوری. ...
28 آبان 1392

تار و پودی از عشق

مامان مینا برای شما دختر نازش یه شنل و کلاه بافته که تار و پودش از عشششششقه  عزیز دلم امیدوارم تو فصل سرما همیشه گرم و سلامت باشی ...
27 آبان 1392

خاطرات ده ماهگی

دختر نازم تو ده ماهگی سرتو خم می کنی و یا پشت چیزی قایم می شی و بیرون می یای و دالی می کنی  به کمک وسایل خونه بلند می شی و می ایستی دست زدنو یاد گرفتی اوایل دستات به هم جاخالی می داد ولی زود بلد شدی کنترلش کنی سرسری میکنی و  همه چیز خونه رو بررسی می کنی. ماست خور قهاری هستی گاهی به بهونه ماست بهت غذا می دیم اواسط این ماه به کمک مبل و کمد و کابینت تمام خونه رو می گردی برای یکی دو ثانیه بدون اینکه به جایی تکیه کنی می ایستی خودت خوشحال می شی و دست می زنی و تالاپی می افتی زمین خیلی تاتی کردنو دوست داری. ترنم خانم رقاص حرفه ای شدی با گفتن حتی یه نانای نانای خودتو تکون می دی گاهی دستاتو بالا می یاری و می چرخونی کلماتی مثل نه نه، با...
12 آبان 1392

خاطرات هشت و نه ماهگی

تو ماه هشت اتفاقات زیادی افتاد سرعت چهار دست و پا رفتنت زیاد شده و دقیقتر حرکت می کنی . پرت کردن رو یاد گرفتی. توپاتو می گیری و پرت می کنی همه چیزو لمس می کنی، مقایسه میکنی و یه راست تو دهنت می کنی به کمک میز صندلی و کمد بلند می شی می ایستی بعد خم می شی و اسباب بازی هاتو از رو زمین بر می داری. عادت کردی با هر دو دستت شکلات، توپ یا هر چیزی که بتونی حملش کنی و بگیری و ماهرانه چهار دست و پا بری . ترنم خانم همش در حال کشف دنیای اطرافت هستی و دقیق و با تمرکز همه چیزو بررسی می کنی. علاقه شدیدی به تختت داری و کلی خودتو با اسباب بازیهات سرگرم می کنی.  تو این ماه متاسفانه اسهال سختی شدی و برای چهار روز ت...
11 آبان 1392

خاطرات شش و هفت ماهگی

ترنم خانم دیگه بزرگ شدی اسمتو می شناسی مامان و بابا رو میشناسی. روی زمین قل می خوری و دست و پاتو به حالت چهار دست و پا نگه می داری وقتی دمر هستی به حالت سینه خیز جلو می ری تا یه چیزی از روی زمین برداری و بخوری. به کمک بالش می نشینی. به مو، ریشه فرش، مارک لباس و پتو خیلی علاقه داری. وقتی جلوت می رقصن خیلی خوشحال می شی و دست و پاتو تکون می دی مخصوصا وقتی دایی مرتضی جلوت دایی جان دایی جان می کنه. 12 خرداد ماه 92 تو سن 6 ماه و 13 روزگی اولین مروارید کوچیکت (دندون پایین سمت چپت) در اومد. با شروع ماه هفت (29 خرداد ) ترنم خانم خوشگل چهار دست و پا رفتی و دیگه کاملا می نشینی و هر چی دم دستت باشه تو دهنت م...
11 آبان 1392

خاطرات چهار و پنج ماهگی

ترنم خانم تو ماه چهار آب دهانت همچنان ادامه داره و حباب میسازی دستهاتو شناختی و مشت می کنی و نگاهشون می کنی وقتی از پشت هستی 360 درجه در جا می چرخی البته این کار رو فقط تو تختت انجام می دی ( احساس امنیت می کنی ) موهای سرت کاملا ریخته و دوباره داری مو در می آری   با شروع ماه پنجم یعنی از عید نوروز سال 92 دمر شدی . روز پنجم عید با لبهات بازی می کردی و زبونتو بیرون می آوردی و پوف کردنو تمرین می کردی. عزیزم دیگه موقع دمر شدن گردنتو صاف نگه می داشتی . قدرت ماهیچه های دستت زیاد شده. همه اشیاء رو می گیری و یه ضرب تو دهنت می کنی. یاد گرفتی که با گفتن ماهیت کو زبونتو تا ته دربیاری. به تلویزیون علاقه شدیدی داری ...
11 آبان 1392

خاطرات بدو تولد تا سه ماهگی

خدای مهربون، شما رو ، روز دوشنبه 29 آبان 91 ساعت 10 صبح به من و بابایی هدیه داد به برکت ورود نازنینت زندگیمون قشنگتر از قبل شد.     خوشگل خانم در 15 روزگی با چشمای قشنگت حرکات و صحبت کردن ما رو دنبال می کردی و به صدای اسباب بازی های موزیکال بالای تختت عکس العمل نشون می دادی و از 20 روزگی از خودت صدا در می آوردی.   عزیز دلم در 6 هفتگی می خندیدی و با صدای جغجغه و ترانه خودت ( ترنم قشنگ من ) آروم می شدی ماهیجه های گردنت سفت شده و دستها و پاهای کوچیکتو بصورت ارادی تکون می دادی.دل دردهای شبانه ات کمتر شده بود.   عزیزم تو سه ماهگی به همه می خندیدی ذوق میکردی و جیغ می زدی کل...
11 آبان 1392